رضا صفری



" اسمِ وطن "


تو سفره‌تون سهمی واسه ما نیس

از بس که از هَف دولت آزادین

نفت از دلِ این خاک رفت اما

پولش رو به همسایه ها دادین


معدن به معدن خالی کردین و

ما چیزی از ثروت نفهمیدیم

واسه سوالِ من جوابی هست؟!

داریم تقاصِ چی رو پس میدیم؟!

.

اینجا جوون با درد بیکاری

با وحشت از آینده درگیره

اسم شهیدا رو خیابوناس

خونِ شهیدامون کجا میره؟!

.

والله یه جای کار می‌لنگه

لطفاً به راهِ راست برگردین

کعبه همینجاس، حق ما ها رو

خرجِ طلاکوبیِ چی کردین؟!

.

اسم وطن بی معنیه وقتی

هی نفع شخصیتون بزرگ میشه

حق با شماس یه بره هم حتی

وقتی که پول ببینه گرگ میشه!


ما واسه‌ی این خاک جنگیدیم

ما واسه‌ی این خاک خون دادیم

با سیلی گوش آمریکا کر شد!

پس ما کجای دنیا وایسادیم؟!


رضا صفری


پ.ن:

المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ


" اسمِ وطن "


تو سفره‌تون سهمی واسه ما نیس

از بس که از هَف دولت آزادین

نفت از دلِ این خاک رفت اما

پولش رو به همسایه ها دادین


معدن به معدن خالی کردین و

ما چیزی از ثروت نفهمیدیم

واسه سوالِ من جوابی هست؟!

داریم تقاصِ چی رو پس میدیم؟!

.

اینجا جوون با درد بیکاری

با وحشت از آینده درگیره

اسم شهیدا رو خیابوناس

خونِ شهیدامون کجا میره؟!

.

والله یه جای کار می‌لنگه

لطفاً به راهِ راست برگردین

کعبه همینجاس، حق ما ها رو

خرجِ طلاکوبیِ چی کردین؟!

.

اسم وطن بی معنیه وقتی

هی نفع شخصیتون بزرگ میشه

حق با شماس یه بره هم حتی

وقتی که پول ببینه گرگ میشه!


ما واسه‌ی این خاک جنگیدیم

ما واسه‌ی این خاک خون دادیم

با سیلی گوش آمریکا کر شد!

پس ما کجای دنیا وایسادیم؟!


رضا صفری


پ.ن:

المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ


خواستم باران شوم تا سیل را یاری کنم

انزوای بغض هایم را پرستاری کنم


بی تو لاهیجانِ من مثل کویر لوت شد

گریه کردم شهرِ سبزم را نگه داری کنم


باغ ملی تا شقایق، از گلستان تا خزر

گریه کردم هر خیابان را، نشد کاری کنم


خاطراتت مانده در هر جای ذهنم؛ ناگزیر

باید از یادآوری اش سخت خودداری کنم


گفته بودی دوستم داری ولی امروز.نه!

شرم دارم تا به تو ابراز بیزاری کنم


گفتنم انگار یارت در کنار دیگری است

در سکوتم گریه کردم آبروداری کنم


بعدِ گریه نیمه شب باید کمی هم دود کرد

می روم تا پاکتی دیگر خریداری کنم.!




چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد می‌کشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل

دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه

موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو می‌بره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره


من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد


چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
توی حراج تو

دعای هر پدر
سلامتی واسه
همسر و بچشه
اما من آرزوم
اینه که دخترم
شبیه تو نشه

من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد


دنیا شبیه لشکر موهاته دخترم
آشوب و ولوله پره تو این جهان سرد
تنها خودت به داد خودت می رسی همین
دنبال اونی که تو رو پیدا کنه نگرد

در انتظار وعده ی پوچ کسی نباش
اسب سفید هیچ سواری به راه نیست
با قید و بندِ پچ پچِ مردم گره نخور
عاشق شدن به هیچ دلیلی گناه نیست

این ارزشای کهنه و تارُ قلم بگیر
مردونه پای قول خودت نه؛ زنونه باش
به سقف آسمون خودت خیره شو؛ بخون
گاهی برای حال خودت هم دیوونه باش

هر جور عشقته پی رویات قدم بزن
هر جا دلت گرفت به آغوش من بگو
حتی اگه سراب بشه کل زندگیت
از جرئت دوباره ی دریا شدن بگو

با اینکه ابریه شب دنیا؛ نبینمت
اشکت یه وقت قاطی بارون شه دخترم
آشوب و ولوله پره تو این جهان سرد
دنیا شبیه لشکر موهاته دخترم


رضا صفری




یه شاهِ فراریِ از کشورم

پر از ترس و تردیده دور و برم

ببین! من یه احساسِ زجر آورم

منو دوس داشتن برات مشکله


وجودِ من از عاشقی عاصیه

خیالاتی و گیج و وسواسیه

تو چهره‌م واویلای آغاسیه

درونم یه چشمِ منِ داریوش


رسیدن به من یعنی آغازِ درد

پیِ معجزاتم نباش و نگرد

نگو دستِ من مرده رو زنده کرد

من اصلاً شبیه مسیح نیستم


شبیهه چشای تو به آسمون

برو به امیدِ بهارم نمون

همیشه خزونم، خزونم، خزون

نمیتونی تو خاک من گل کنی


از این بیشتر روم تمرکز نکن

منو قاطیِ این تناقض نکن

به دنیای تیره‌م نکن

برو روشنیتَم ببر با خودت!


رضا صفری 


"طوفان زده"

تن سردمو یک نفس لمس کن
درست قبل از اینکه ازم بگذری
تمام تنم شهر طوفان زده س
بری؛ نوحمو با خودت می بری!


زمین و زمانو به هم دوختی
نخ آخر رابطه پاره شه
واسه ساختن سقف رویای تو
کی باید به پای تو بیچاره شه؟


به اندازه ای که تو مهتاب بودی
برای رسیدن به تو شب نبودم
تو شعرای من هیچ وقت جا نموندی
تو شعرات هیچ وقت مخاطب نبودم


چرا بی دلیل انقدَر ساکتی
میخوای تو سکوتت هلاکم کنی؟
هنوزم نفس میکشم، عاشقم!
واسه چی میخوای زنده خاکم کنی؟


میری که نذاری علف های هرز
همه باغتو غرق آفت کنه
تو آرامشت خیلی با ارزشه
نباید وجودم کلافه ت کنه

به اندازه ای که تو مهتاب بودی
برای رسیدن به تو شب نبودم
تو شعرای من هیچ وقت جا نموندی
تو شعرات هیچ وقت مخاطب نبودم

 رضا صفری


بی اعتنا


خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد

ما هیچکدوم از رابطه چیزی نفهمیدیم!

وقتی که بِش گفتم نرو! بی اعتنا بِم گفت

شاید یه جای بهتری بازم همو دیدیم


میگفت جای بهتری! اما یه شب دیدم

حالش خوشه اصلا سراغ از من نمی گیره

وقتی چِشَم به دستِ دورِ گردنش افتاد

مُردَم؛ ولی اون قَتلمو گردن نمی گیره!


این درد اسمش عشقه یا هر چی! نمیدونم

اشکای بی موقع با خوشبختیم لج کرده

وقتی که رَف بُنیانِ این خونه ترک برداشت

این زله پاهای خستم رو فلج کرده


من واسه اون مثلِ یه شوخی؛ سَرسَری بودم

خندید ولی دنیامو به آتیش کشید و رفت

"من لایقِ تو نیستم، تو سَر تری از من"

این بَحثو هر دفعه یه جوری پیش کشید و رفت


انقدر بودم؛ بودنم انگار عادی شد

از کاسه ی رویاش سَر رَف؛ از چِشِش افتاد

من زندگیمو پایِ خوشبختیش می دادم 

خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد.!


رضا صفری 

.

پ.ن:

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد

دوباره دوام می آورد،

اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است.

شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیم

اما در آنجا که ترکم کردی

هرگز دوباره مرا نخواهی یافت.


برتولت برشت


" جهان بی مرز "

دنیا رو از چشم تو می بینم
از چشمی که جنگو نمی فهمه
چشمی که با دنیا نمی سازه
دنیایی که تاریک و بی رحمه

از التهاب خنده های تو
وضعیت تلخ جهان پیداست
دنیا رو از چشم تو می بینم
جنگ انتهای ظلم آدمهاست

تو کودکی آروم و معصومی
تنها سلاح گرمت احساسه
تو بمب و باروتو نمی فهمی
ذهن تو مرزها رو نمی شناسه

رویای تو صلحه ولی انگار
راهی به غیر از بی پناهی نیست
این بی دفاع و بی طرف بودن
تنها دلیل بی گناهی نیست

تو کودکی آروم و معصومی
تتها سلاح گرمت احساسه
تو بمب و باروتو نمی فهمی
ذهن تو مرزها رو نمی شناسه

رضا صفری



" عکس العمل "


داره زمستون میرسه جونم

دستاتو رو بازوم محکم کن

گرمات واسه هردومون بسه

شعله ی اون شومینه رو کم کن


غرق پریشونی موهاتم

وقتی تنت میل بغل داره

از قصد هی می بوسمت؛ وقتی

هر عملی عکس العمل داره


بالاتر از چشمات رنگی نیست

تاریکی اهل سازشت کرده

مشکیِ چشمای تو نایابه

انگار خدا آرایشت کرده!


جوری تو رگ هام جریان داری

حتی به بودن بی تو شک دارم

فریاد کن همراه من بانو

من با تو دردی مشترک دارم


بالاتر از چشمات رنگی نیست

تاریکی اهلِ سازشت کرده

مشکیِ چشمای تو نایابه

انگار خدا آرایشت کرده!


رضا صفری




اگه چن روز دیگه بگذره یک سال میشه
که واسه دیدن خوشبختی تو چش ندارم
درست یک سال میشه تو به آرامش رسیدی
درست یک سال میشه که من آرامش ندارم

درست یک سال میشه که به بی حسی دچارم
میدونی هضم بعضی چیزا دور از انتظاره
یا من اینقدر از تنهاییو باور ندارم
یا که اینقدر تنهایی منو باور نداره

چشای من که مثل گرگ بارون دیده بودن
صدام حتی داره کم کم شبیه زوزه میشه
به حدی یادگاری هر کجای خونه مونده
که این خونه داره بی تو شبیه موزه میشه!

برای اونی که هر چار فصل سال مرده‌س
چه فرقی داره چه رنگی رو برگای درخته
چه فرقی بین چشمای سیاه و قهوه ای هست؟
چه فرقی بین موهای فر و موهای ه؟!

به جز دستایی که گاهی به یادت مینویسن
دیگه چیزی برای من اهمیت نداره
دیگه ترسی واسه از دست دادن هم ندارم
درست یک ساله آغوش من امنیت نداره.


رضا صفری


" جهان سادگی "


من از ریاضی و جبر و حساب ترسیدم

از امتحان و سوال و جواب ترسیدم

من از مطالعه‌ی دین و زندگی؛ تنها

برای نمره و کسب ثواب ترسیدم


مدام تو گوشم داد زدی و کر بودم

می‌خواستی دکتر شم چون که تک پسر بودم

میون این همه دکتر، مهندس و قاضی

گناه من چیه که عاشق هنر بودم؟!


همیشه می‌گفتی نون تو قرص و آمپوله

به من چه ربطی داره که X مجهوله؟!

به من چه ربطی داره فلانی چیکاره‌س؟!

واسه تو معنی این زندگی فقط پوله؟!


چرا نمی بینی تو چشام شادی رو؟

بذار کنار این ژستای انتقادی رو

فقط برای یه دفعه بیا و تجربه کن

جهان سادگی و فکر غیر مادی رو


به فکر طعمه نباش روی خاک ماهی نیست

درون من واسه تو چیز دلبِخواهی نیست

منو ببخش بابا، که واسه رویاهات

تو زندگی من و باورام راهی نیست.


رضا صفری



تو رو تو گورِ من نمیذارن

بیخودی رو سرم حجاب نکش

تویی و دینت و خدای خودت

واسه من جانمازو آب نکش


تار موهامو ول کن حاج آقا

ریش تو ریشه‌مونو سوزونده

فکر تار عنکبوت ذهنت باش

ذهن تو چند قرن عقب مونده!


ذکرتو هی بلندتر میگی

بلکه گوش یه شهرو کر بکنی

پیچ تقواتو یکّمی شل کن 

نمیخواد دنیا رو خبر بکنی


کی از این ارزشا پرت کرده؟!

فکرای احمقانه مذهب نیست

دل تو سوت و کور و تاریکه

اینجا اونقدری که میگی شب نیست


اگه چَن قرنِ پیش می‌بودی

به چی حس غرور می‌کردی؟

شک ندارم اگه می‌تونستی

منو زنده به گور می‌کردی!


من صلاحِ خودم رو میدونم

هی نگو چی درسته و چی نیست

جای مهری که رو پیشونیته

واسه‌ دین‌داریِ تو کافی نیست


حراج

مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه

انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه

من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت

گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرد
اینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند ساله پیر و چروکیده‌ام؛ فقط
سنم یکم پایینه و موهام سفید نیست

از آرزو و حسرت و ای کاش پر شدی
دائم میخوای گل پسرت ازدواج کنه
می‌خنده روبروی تو اما بعید نیست
چن روز دیگه کلیه هاشو حراج کنه



بین من و تو داستانی هست

مطمئنم می‌فروشه تو گیشه

ما یک مسیر مشترک داریم

از این مگه زیباترم می‌شه؟


موهاتو مصری می‌زنی تا که

پشت سرت یک شهر یوسف شن

اصلاً چه فرقی می‌کنه دختر

تو پیرهنو پاره کنی یا من؟!

.

معماری می‌خونی، هنرمندی

من شاعرم آروم و احساسی

می‌تونی از شعرای من، من رو

اونقدری که می‌خوای بشناسی


بازیگرم؛ هر چند معمولی

گرم تئاتر و فیلم و موسیقی

هم ناظری گوش می‌دم هم رستاک

هم سنتی هم پاپ و تلفیقی


دنیای من خالیه از غصه

هر لحظه با من باشی می‌خندی

موهاتو هر وقت خواستی می‌بافم

هر وقت هم که خواستی می‌بندی


تا می‌گذری از انقلاب، مستِ

بوی کتابا می‌شی می‌دونم

الان سرابی واسه من اما

یک روز دریا می‌شی می‌دونم


من خودمو تو چشم تو دیدم

ما فانتزی هامون فراوونه

راز درختای ولیعصرو

جز ما دو تا هیچکی نمی‌دونه


بین ما حرفای زیادی هست

باید من و تو سهم هم باشیم

فک کن شبا با هم بخوابیم و

صب با صدای بچمون پاشیم




بین من و تو داستانی هست

مطمئنم می‌فروشه تو گیشه

ما یک مسیر مشترک داریم

از این مگه زیباترم می‌شه؟


موهاتو مصری می‌زنی تا که

پشت سرت یک شهر یوسف شن

اصلاً چه فرقی می‌کنه دختر

تو پیرهنو پاره کنی یا من؟!

.

معماری می‌خونی، هنرمندی

من شاعرم آروم و احساسی

می‌تونی از شعرای من، من رو

اونقدری که می‌خوای بشناسی


دنیای من خالیه از غصه

هر لحظه با من باشی می‌خندی

موهاتو هر وقت خواستی می‌بافم

هر وقت هم که خواستی می‌بندی


تا می‌گذری از انقلاب، مستِ

بوی کتابا می‌شی می‌دونم

الان سرابی واسه من اما

یک روز دریا می‌شی می‌دونم


من خودمو تو چشم تو دیدم

ما فانتزی هامون فراوونه

راز درختای ولیعصرو

جز ما دو تا هیچکی نمی‌دونه


بین ما حرفای زیادی هست

باید من و تو سهم هم باشیم

فک کن شبا با هم بخوابیم و

صب با صدای بچمون پاشیم




چقدر خوبه که، هنوز پیشمی

هنوز دارمت، توی ترانه هام


میشه با واژه‌ها، یه بوسه‌‌ی عمیق

بگیرم از لبات، هر جور که بخوام


چی میشه از تو گفت؟! خیالِ خامِ من

نگات سوژه‌ی، شعرِ معاصره


شبیه منزوی، منم یه شاعرم

بذار ازت بگم، ولی محاوره!


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه


بخند بی‌دلیل، بخند پشت هم

که خنده‌هات بشن، آرایه های من


بذار تصویری که از توئه، فقط 

برای من بشه، فقط برای من


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه!




مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه

انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه

من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت

گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرد
اینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند ساله پیر و چروکیده‌ام؛ فقط
سنم یکم پایینه و موهام سفید نیست

از آرزو و حسرت و ای کاش پر شدی
دائم میخوای گل پسرت ازدواج کنه
می‌خنده روبروی تو اما بعید نیست
چن روز دیگه کلیه هاشو حراج کنه




من از ریاضی و جبر و حساب ترسیدم

از امتحان و سوال و جواب ترسیدم

من از مطالعه‌ی دین و زندگی؛ تنها

برای نمره و کسب ثواب ترسیدم


مدام تو گوشم داد زدی و کر بودم

می‌خواستی دکتر شم چون که تک پسر بودم

میون این همه دکتر، مهندس و قاضی

گناه من چیه که عاشق هنر بودم؟!


همیشه می‌گفتی نون تو قرص و آمپوله

به من چه ربطی داره که X مجهوله؟!

به من چه ربطی داره فلانی چیکاره‌س؟!

واسه تو معنی این زندگی فقط پوله؟!


چرا نمی بینی تو چشام شادی رو؟

بذار کنار این ژستای انتقادی رو

فقط برای یه دفعه بیا و تجربه کن

یه لحظه زندگی با فکر غیرمادی رو


به فکر طعمه نباش روی خاک ماهی نیست

درون من واسه تو چیز دلبِخواهی نیست

منو ببخش بابا، که واسه رویاهات

تو زندگی من و باورام راهی نیست.


رضا صفری




تو سفره‌تون سهمی واسه ما نیس

از بس که از هَف دولت آزادین

نفت از دلِ این خاک رفت اما

پولش رو به همسایه ها دادین


معدن به معدن خالی کردین و

ما چیزی از ثروت نفهمیدیم

واسه سوالِ من جوابی هست؟!

داریم تقاصِ چی رو پس میدیم؟!

.

اینجا جوون با درد بیکاری

با وحشت از آینده درگیره

اسم شهیدا رو خیابوناس

خونِ شهیدامون کجا میره؟!

.

والله یه جای کار می‌لنگه

لطفاً به راهِ راست برگردین

کعبه همینجاس، حق ما ها رو

خرجِ طلاکوبیِ چی کردین؟!

.

اسم وطن بی معنیه وقتی

هی نفع شخصیتون بزرگ میشه

حق با شماس یه بره هم حتی

وقتی که پول ببینه گرگ میشه!


ما واسه‌ی این خاک جنگیدیم

ما واسه‌ی این خاک خون دادیم

با سیلی گوش آمریکا کر شد!

پس ما کجای دنیا وایسادیم؟!


رضا صفری


پ.ن:

المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ


وحشت بوسه‌ی اول

من و تو یه گوشه‌ی دنج

گپ زدن تو اوج سرما

نیمکتای باغ نارنج


قرارای وقت و بی وقت

ست مانتو، پیرهن لی

عکسای دوتاییمون با

قوریِ تو باغ ملی


کوچه ها رو متر کردن

توی کارگر و شقایق

با صدای داریوش و

ای گل همیشه عاشق


بهترین جای جهانو

بام سبز لاهیجانو

همیشه یادم می‌مونه


غروبای کافه دارکوب

لذت یه قهوه‌ی خوب

همیشه یادم می‌مونه


هنوزم دیدن یه فیلم

تفریحِ خوبی براته؟

سینمای شهرسبزم

پاتوق سه‌شنبه هاته؟

میری سمت دور استخر

روزای جمعه غروبا؟

موقع قدم زدن هات

یادی‌ام می‌کنی از ما؟


نرگس لای کتابو

طعم اون بوسه‌ی نابو

همیشه یادت می‌مونه؟


خوشی تو اون روزای سخت

دو تا نوجوونِ خوشبخت

همیشه یادت می‌مونه؟


بهترین جای جهانو

بام سبز لاهیجانو

همیشه یادم می‌مونه


غروبای کافه دارکوب

لذت یه قهوه‌ی خوب

همیشه یادم می‌مونه



[برداشتی از فیلم سینمایی بمب؛ یک عاشقانه ]


شبا که موشکا مثل ستاره ها

میان تو آسمون مهمونیِ منه

برقا که قطع بشه کوچه خیابونا

تاریک تر بشه تکلیف روشنه


وقتی کنارمی ‌از گوله و ترکش

از سایه‌ی ارتش وحشت نمی‌کنم

تو مهمونِ منی جز تو کسیو به

این شب نشینیا دعوت نمی‌کنم


وقتی که رادیو با بوقِ ممتدش

اعلام می‌کنه وضعیتِ منو

پناهِ من تویی کسی به جز خودت

تضمین نمی‌کنه امنیتِ منو


پناهگاه من شو تا رو شونه‌ی تو کِز کنم

بذار با دستای خودم وضعیتو قرمز کنم


جنگ عاشقانه نیس جاش تو ترانه نیس

اما منِ خراب با جنگ بهترم

نه از سرِ نیاز نه موقعِ نماز

دستی برای صلح بالا نمی‌برم


کم میشه هر شب از فرصتِ گفتگو

نباید این وقتا ساده حروم بشه

ترسم از اینه که تا قبل اینکه من

بگم "دوست دارم" این جنگ تموم بشه!


پناهگاه من شو تا رو شونه‌ی تو کِز کنم

بذار با دستای خودم وضعیتو قرمز کنم

پ.ن:


من جنگ ‌رو دوست دارم

من زیر زمین رو دوست دارم

من موشک بارون رو دوست دارم.!



من برای تو مث مترسکم

می‌تونی مزرعه رو حراج کنی

می‌تونی زیر قرارت بزنی

می‌تونی بری و ازدواج کنی


ما سر خیلی چیزا حرف زدیم

که ته قصه به اینجا نرسه

مهریه نمایشی باشه ولی

تا ما زنده‌ایم به اجرا نرسه


خودم آبستن بغضم اما

واسه فارغ شدنم قابله نیست

برو این مزرعه رو حراج کن

دیگه سودی توی این معامله نیست!


آرزو به دل نمی‌مونی نترس!

می‌تونی خوش باشی حتی بی من

من می‌سوزم رو اجاق کورم

می‌تونی بابا شی، چشمت روشن


منو از خونه کشیدی بیرون

که پیش دادگاه و قاضی ببری

منو بازی دادی اما می‌تونی

بچه هاتو شهربازی ببری!





ما فقط تو یه چیز مشترکیم

این عدالت فقط توی مرگه

دنیا روی خوشش برای شماس

زندگی ما اون روی مرگه


نطفه‌ی‌ ما با درد گره خورده

درِ خوشبختیمون تخته شده

انقَدَر خون گریه کردیم که

خون تو چشممون ه شده


همه از خاک آفریده شدن

این وسط خاک بعضیا بهتر

همه با هم برابرن اما

بعضیا یه کمی برابر تر


نمی‌خوام از کسی گلایه کنم

ولی یه جای کار می‌لنگه

ما که با زندگی نجنگیدیم

زندگی داره با ما می‌جنگه


چرخ این روزگار لامصب

خیلی ساله که با ما راه نمیاد

خونه‌ی ما به قدری کوچیکه

که خدا حتی اینورا نمیاد


همه از خاک آفریده شدن

این وسط خاک بعضیا بهتر

همه با هم برابرن اما

بعضیا یه کمی برابر تر!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها